نیکمت‌های دانش آماده میزبانی از کلاس اولی‌ها
نیکمت‌های دانش آماده میزبانی از کلاس اولی‌ها
دسته دسته با لباس‌های یک رنگ صورتی‌شان به همراه پدران و یا مادرانشان از دور می آیند تا در حیاط مدرسه گرد هم آیند و برای اولین بار بوی یار مهربان را جشن بگیرند...

جارچی آذربایجان، سمیه گل محمدی؛ تخته های سیاه و سفید مدرسه ای در قلب تبریز بی صبرانه منتظر دست های صمیمی معلمانی مهربان است تا برای داتش آموزانشان با مهر و محبت تعلیم و تربیت ارئه دهند، نیمکت های خالی هم در انتظار دانش آموزان کلاس اولی هستند که پس از دوران عجیب کودکی می خواهند برای اولین بار در مدارس به یادگیری علم و تحصیل بپردازند.

به هر طرف که می نگرم می بینم که شوق خاصی در چهره دانش آموزان کلاس اولی وجود دارد، همگی با لباس های نو و اوتو کرده صورتی رنگشان با غروری کودکانه وارد مدرسه می شوند، حس بزرگی دارند، یکی از دانش آموزان کلاس اولی که شاید هنوز شمارش دقیق اعداد را نمی داند با ذوقی فراوان می گوید”خیلی خوشحالم و ۳۰ سال است که منتظر بودم مدرسه ها باز شود!”، همین صحبت دختر ریز کلاس اولی مرا جذب می کند تا با جمعی از این دانش آموزان وارد گفت و گو شوم.

خیلی خوشحالم که مدرسه ها باز شدند

فاطمه دختری با اندامی ریز که در اول صف ایستاده با صدای بلندش می گوید: من یک هفته ای است که به خاطر باز شدن مدرسه لحظه شماری می کنم و خوشحالم که امروز به مدرسه آمده ام، از صبح اول وقت مدام در خانه راه می رفتم تا به مدرسه بیام و معلمم را ببینم.

بعد از اینکه به صحبت های فاطمه گوش می دهم سرم را به سمت دیگری برگردانده و با سوژه قدیمی دیگری مواجه می شوم، دو دانش آموزی در انتهای صف ایستاده اند که چشمانشان به رنگ قرمز درآمده و قیافه ای عبوث و ناراحت دارند، به سراغشان می روم تا کمی حالشان را بپرسم و با آنها درد و دل کنم.

کلاس اولی هایی که با چشمان گریان به مدرسه می روند

نازنین دختری است با ظاهری مظلوم که قیافه ای عبوث دارد و در انتهای صف ایستاده، تا مرا می بیند سرش را به سمت دیگری بر می گرداند تا چشمش به چشمان من نخورد، با رویی خندان به سمتش می روم تا دلیل گریه هایش را پرس و جو کنم، اول از همه اسمش را می پرسم و با صدای بغض آلود می گوید نازنین محمدی هستم.

دلیل گریه اش را می پرسم و در جواب می گوید من دلم برای مادرم و خواهرم تنگ شده و دوست دارم کنار آنها باشم، سعی می کنم به او توجیه کنم که دیگر باید از دلتگی هایش دست کشیده و سر کلاس درس حاضر شود، پس از چند کلامی اشک چشمانش را پارک کرده و با لبخندی ملیح کنار دوستانش می رود.

در این میان، هستند دختران پر جنب و جوشی که  به جای گریه هر دقیقه به سمت والدین خود می روند و آنچه در صف برایشان اتقاف افتاده را به مادرانشان و یا پدرانشان گزارش می دهند.

به بعضی از والدین هم که نگاه می کنم مشخص است که در ذهن خاطرات کودکی و اولین روز مدرسه را مرور می کنند، یادش بخیر روز اول مدرسه خاطره ای است که در بین خیلی ها مشترک است و هرگز فراموش نمی شود و هر کسی که به یاد بیاورد لبخندی بر گوشه لبش خواهد می نشیند.

حس و حال والدین دانش آموزان کلاس اولی

پس از اینکه زنگ مدرسه به صدا در می آید و مدیر هم در بلندگو دانش آموزان را صدا می کند تا به صورت مرتب در صف ها بایستند به سراغ والدین آنها می روم تا با هم صحبتی پای خاطرات شیرینشان بنشینم.

با یکی از والدین بچه ها گفتگو می کنم و او نیز از خاطرات روز اول مدرسه اش اینگونه می گوید: مادرم در کوله من همیشه خوراکی های سالم مانند میوه و شیر می گذاشت و دغدغه فکریش این بود که من از خوراکی های مدرسه که به نوعی هله هوله بودند استفاده نکنم و دغدغه فکری من نیز رسیدن به مدرسه و خوردن هله هوله هایی بود که بخشی از خاطرات آن دوران است.

از درس های شیرین فارسی که خود از خاطرات مشترک و جذاب همگان است نام برده  و اینکه چقدر زمان صرف کرده است تا یکان و دهگان و صدگان را بیاموزد برایم تعریف می کند و بعد هم می گوید: کاش بچه های ما هم کنار هم به بهترین حالت ممکن درس ها را یادگرفته و عاقبت بخیر باشند.

مادر کلاس اولی های شیرین گزارش ما گرد هم جمع شده و هرکدام از شیرینی های دوران مدرسه خود برایم می گویند ، در همین حین پس از اجرای مراسم صبحگاهی در مدرسه و عرض خوشامد به دانش آموزان مدیر مدرسه بچه ها را به کلاس ها می فرستد تا در کلاسها منتظر معلمانشان باشند.

من هم به دنبال اتمام مراسم به دفتر مدرسه مراجعه می کنم تا چند کلامی هم با مدیر و معلمان مدرسه صحبتی گرم و صمیمی داشته باشم، پس از سلام و احوالپرسی و معرفی منتظر می مانم تا مدیر مدرسه کمی سرش خلوت تر شود تا صحبتی با او داشته باشم.

خانم شمس، مدیر دبستان دانش است که پس از اتمام کارهایش در گفت و گو با جارچی آذربایجان از فعالعیت های خود در عرصه معلمی و تعلیم و تربیت می گوید…

۲۹ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش دارم/ حس و حال دانش آموزان کلاس اولی برایم نشاط آور است

خانم شمس می گوید: ۲۹ سالی می شود که در آموزش و پرورش استخدام شده ام و یک سال تا بازنشتگی ام باقی مانده است، در طی این سالها هم چندین هزار دانش آموز را در این مدرسه تربیت کرده و با خوشحالی آنها را راهی پایه های دبیرستان کرده ایم.

او از حس و حال دانش آموزان کلاس اولی و معلمانش برایم می گوید: حس و حال دانش آموزان کلاس اولی برایم نشاط آور است چراکه تجربه اولین یادگیری را از مدرسه ما آغاز می کنند و این موضوع برایم بسیار ارزشمند است.

خانم شمس ادامه می دهد: با اینکه تربیت صدها دانش آموز در این مدرسه برایمان سخت است ولی سعی می کنیم بهترین اقدامات را برای دانش آموزان انجام دهیم، چراکه این دانش آموزان  به نوعی خانواده ما محسوب می شوند.

***

پس از گفت و گو با معلمان کلاس اولی مدرسه را به مقصد محل کار ترک می کنم در راه به این فکر می کنم که شیطنت های در راه مدرسه گویا نسل جدید و قدیم نمی شناسد، چراکه هم معلمان و هم والدین از این موضوع جذاب امروز برایمان بیشتر گفتند.